نويسنده: محسن بيدارفر(1)




 

چکيده:

فيض کاشاني( قدس ره ) از علماي بزرگ اماميه فقهي است اخباري مسلک و محدثي معروف و در عين حال عارف، متکلم و فيلسوفي بنام، در برخي نوشته هاي او سخناني است که اين گمان را در افرادي که به اظهار نظر سريع مي پردازند ايجاد کرده است که او در سال هاي پسين عمر شريفش از عقايد سال هاي نخست دست برداشته و از عرفان و حکمت روگردان شده اين معاني را خلاف شرع مطهر ديده است. ولي بررسي دقيق نوشته هاي پاياني عمر او خلاف اين معنا را ثابت مي کند و تداعي اين سخن را دارد که وي البته متعبد به شرع، کتاب و سنت بوده است. اما اين معاني را مخالف کتاب و سنت نديده و مأخوذ از آن دو دانسته است و در نوشته هاي خود نيز براي تبيين اين معنا کوشش نموده است و تا حد زيادي نيز موفق بوده است؛ توفيقي که سوگمندانه پس از او پيگيري نشده و رها شده است.

كليدواژه ها:

فيض کاشاني، اخباري مسلک، عرفان، حکمت، انصاف.
محمد فرزند مرتضي معروف به ملا محسن فيض کاشاني- که بر بلنداي قرب خداوند رحمانش جاي باد- از دانشمندان بنام سده ي يازدهم هجري است، او به سال 1007 به دنيا آمده و در 1091ق به جهان باقي شتافته است.
او دانشمندي جامع علوم عقلي و نقلي و از مصاديق حديث معروف: « هر آنکس که بداند و آنچه را دانسته است به کار بندد خداوندش نادانسته هاي او را به او ارزاني دارد. »(2) بوده است، کتاب هاي پرشماري که در دانش هاي گوناگون نوشته است خود گواه اين سخنان است.
فقيهي است اخباري همان گونه که صاحب لؤلؤة البحرين گويد: « فاضلي محدّث و اخباري مسلکي سخت و پرطعنه بر مجتهدان بوده است. »
در اثبات درست بودن اخباري گري دو کتاب سفينة النجاة و الأصول الاصلية را نوشته است. و هر مناسبتي در نوشته هايش پيش آمده از تبيين روش خود و حمله به اهل اجتهاد غفلت نورزيده است.(3) و به همين جهت نيز شمار ي مشکلات براي او پيش آمده که در رساله ي شرح صدر و رسالة الاعتذار به برخي اشاره نموده است.
در عين حال شاعري خوش قريحه است و ديوان اشعارش حدود 13000 بيت است:
و محدّثي حديث شناس است که يکي از سه نفر به وجود آورنده ي دائرة المعارف حديث در قرن ده و يازده است.
و همچنين حکيمي إلهي و عارفي ربّاني است که نوشته هاي او در حکمت متعاليه گواه اين معنا است.
و هر کدام از اين مقامات شايسته ي بررسي جدا و نيازمند نوشتاري است تا کرانه ي گوناگون نگريسته شود و روش علمي و عملي او بازبيني گردد. چنين تفصيلي از دايره ي اين مقاله بيرون است و آنچه اکنون بدان مي پردازيم بررسي اين سخن است که آيا نظرات اين بزرگوار در مسائل عقلي و عرفاني در طول زندگاني او تغيير کرده است يا نه؟ و اگر تغيير کرده است اين تغيير تا چه اندازه بوده است.
آنچه سبب شده تا اين بررسي لازم باشد کلمات متشابهي است که در برخي نوشته هاي اين بزرگوار آمده و سبب شده است تا ديدگاه خاصي براي برخي خوانندگان اين نوشته ها پيش آيد، و بدون بررسي کامل اظهارنظرهاي نادرستي بنمايند.
مي دانيم که فيض از مشهورترين شاگردان حکيم الهي صدر شيرازي- قدّس سره- و داماد او مي باشد، و استفاده ي فراواني از اين فيلسوف فرزانه نموده و از آراي او تأثير پذيرفته است و با پايه ي انديشه ي او آشنائي کامل داشته است. از اين رو است که سخنان او را تقرير مي کند و روش او را در بيشتر نوشته هاي خود پي مي گيرد، تا جائي که نادرست نخواهد بود اگر بگوئيم به دست آوردن ديدگاه صدرائي از کتاب هاي فيض- مثل عين اليقين- در مواردي آسان تر از استفاده از کتاب هاي استاد است، چرا که اين سخنان را پردازش کرده و به ذکر اصل مطالب پرداخته تا خواننده با ذکر اقوال گوناگون سردرگم نشود.
و دانسته ايم که او اين کتاب را در زماني نوشته است که در محضر استاد در قم بوده است. و خطا نخواهد بود اگر مدعي شويم کتاب عين اليقين تقرير استفاده هاي او از محضر صدرالمتألهين است.
هنگام بررسي مي يابيم که فرق اساسي ميان ديدگاه صدرا و فيض در مسائل پايه اي فلسفه نيست و او آشکارا از دو سنگ زيربنائي فلسفه ي صدرائي- اصالت وجود و وحدت آن-دفاع مي کند، و نوع مسائل فرعي را بر همين پايه بنا مي دهد.
ولي برخي از کساني که به زود اظهار نظر کردن مي پردازند. با خواندن سخناني که او در رسالة الانصاف نوشته و در فهرست کتاب هاي خود بدان اشاره کرده است بر اين گمانند که او در سال هاي پاياني زندگاني از اين باورها برگشته است.
براي رسيدگي به درستي يا نادرست بودن اين ديدگاه نخست سخناني را که در رساله ي الانصاف آمده است مي آورم و آن گاه به بررسي آن مي پردازم:
بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله الذي أنقذنا بالتمسّک بحبّ الثقلين من الوقوع في مهاي الضللا و الصلاة و السلام علي نبيّنا [محمد] و آله خير نبيّ و خير آل.
امّا بعد؛ اين رساله اي است در بيان راه علم به اسرار دين، مختصّ به خواص و أشراف، ناميده شده به الانصاف چون از جور و اعتصاف خالي است.
چنين گويد مهتدي به شاه راه مصطفي- محسن بن مرتضي- که خداوندش هدايت بر هدايت افزايد- که در عنفوان شباب چون از تفقّه در دين و تحصيل بصيرت در اعتقادات و کيفيت عبادات به تعليم ائمه ي معصومين عليهم السلام آسودم، چنان که به توفيق حق سبحانه و تعالي در هيچ مسأله محتاج به تقليد غير معصوم نبودم، بخاطر رسيد که در تحصيل معرفت اسرار دين و علم راسخين نيز سعي نمايم، شايد نفس را کمالي حاصل آيد، ليکن چون عقل را راهي به آن نبود و نفس را در آن پايه ايمان که بود دري نمي گشود و صبر بر جهالت هم نداشت و علي الدوام مرا رنجه مي داشت، بنابراين، چندي در مطالعه ي مجادلات متکلّمين خوض نمودم و به آلت جهل در ازالت جهل ساعي بودم و چندي در طريق مکالمات متفلسفين به تعلّم و تفهّم پيمودم و يک چند بلند پروازيهاي متصوّفه در اقاويل ايشان ديدم و يک چند در رعونت هاي من عِنديّين گرديدم، تا آنکه گاهي در تلخيص سخنان طوايف اربع، کتب و رسائل مي نوشتم و گاهي از براي جمع و توفيق بعضي را در بعضي مي سرشتم، بدون اين که همه را پذيرفته باشم و يا همه را باور داشته باشم، بلکه از[اين] راه بر آنچه در نوشته هاي آنان بود اشراف يافتم.
ولي در سخنان ايشان درمان بيماري خويش را و در عبارات ايشان چاره ي تشنگي خودم را نيافتم، تا بر خود ترسيدم، چرا که خود را در ميان آنان ديدم، پس به سخن شاعر تمثّل نمودم که گفته است:
فريبم دادند، غارتم کردند، مرا گرفتند، بر من پيروز شدند
وعده ي دروغم دادند، اکنون به که داد جويم(4)
پس آن گاه از اينان به سوي خداوند گريختم و به او پناه جستم از اين که در اين ورطه مرا واگذارد و با دعائي که از اميرالمؤمنين- صلوات الله عليه- روايت شده است پناه خواه شدم: « خداوندا پناهم ده از اين که اظهار نظر کنم در جائي که بينائي به ژرفاي آن نمي رسد و سمند فکرت در آن از تک فرومي ماند. »
آن گاه به سوي خداوند بازگشتم و عنان اختيار خود را به او سپردم، و خداوند به برکت پيروي از شرع مبين به ژرفاي اسرار قرآن و احاديث آل سيد المرسلين- صلوات الله عليهم- رهنمونم شد و به اندازه ي توان و پايه ي ايمانم به من فهماند؛ اين جا بود که اطميناني يافتم و خداوند وسواس شيطان را از من دور کرد، و خدا را بر اين رهنموني سپاس گزاردم و او را بر اين پيشرفت دهي شکر کردم، و بر اين سروده مترنم شدم:
پادشاه خاور سر زد و به سوي روح گرائيد
تاريکي نفس بپرداخت و راه هاي کفر نابود شد(5)
و « اين فضل خداوند است که به هر کس خواهد مي دهد. »(6) و من روش ها را تجربه کردم و روشنائي و تاريکي را آزمودم، تا بر من آشکار شد که گروهي از بي پروايان که خود را پيرو پيامبر مي نمايانند دو چشم را بسته و ثقلين را رها کرده اند و در عقائد بدعت ها ساخته و به راه هاي گوناگون رفته اند، نه دو کس از ايشان را با هم سازگاري است و نه ميان خود هم گرائي ديني دارند، چه اينان که نه خود داراي بينشي هستند و نه از شخص با بينشي پيروي مي کنند و زير گروه اين آيه ي شريفه اند: « و برخي از مردمان گروهد هستند که در خداوند به جدال مي پردازند بي اين که دانشي و يا ره نمودي و يا کتاب روشن گري داشته باشند. »(7) و خداوند براي اين کار ناصوابشان نظر عنايت از ايشان برگرفته است و هم گرائي و دوستي و هم سوئي را روزي اينا نکرده است و ايشان را با حبّ رياست و نفاق واگذاشته تا با شومي اين کار زشت به دشمني و دسيسه چيني از هم گريزي گرفتار شوند، چرا که حسد و تکبر و نافرماني از هم جنس نسبت به کساني که با او هم عصر باشند در نهاد افراد بشر، و با شدت بيشتري اگر با او هم شهري هم باشند، در صورتي که نسبت به از دنيا رفتگان و يا به دنيا نيامدگان چنين نيست.
و حبّ رياست ايشان را به خود رايي و پريشان انديشي دچار کرده است از اين رو اينان به آنچه دارند مغرورند و خود را بزرگ و ديگران را مسخره مي پندارند.
« هر گروهي به آنچه با خود دارد فرحناک است، آنان را در گردابي که گرفتارند واگذار تا زماني که فرا رسيد. »(8)
اميرالمؤمنين صلوات الله عليه فرمايد: « چنين نيست که هر که قلبي دارد خردمند باشد و هر که گوشي دارد شنوا بود و هر که را چشمي است بينا باشد، و بس عجب از اشتباه اين گروه مردمان و ناسازگاري استدلالات ايشان در دينشان، پيروي نبي خواهند و به عمل وصيّ او اقتدا نکنند و ايمان به غيب نيارند و خود از غيب نپوشند، به شبهات عمل کنند و در شهوات غرقه شوند، معروف نزد ايشان همان است که خودشناسند و منکَر همان که خود انکار کنند، پناه گاه اينان در مسائل پيچيده خودشان باشد و تکيه گاهشان در موارد مبهم ديدگاه خود، گويي هر يک از اينان رهبر خويش است و در نظرات خود به ريسماني قابل اعتماد چسبيده و وسيله اي محکم فرادست دارد. »
و نيز در روايت ديگري فرمايد: « آيا خداوند اينان را به اختلاف امر فرموده است که اطاعت امر کرده اند، و يا از آن باز داشته که نافرماني مي کنند، و يا خداوند دينِ ناتمامي فرستاده و از ايشان خواسته است با تکميل آن کمک کارش باشند، و يا با خداوند انبازند و ايشان را است که دستور دهند و او بايستي به سخنان اينان رضايت دهد، و يا خداوند دين کاملي فرستاده ولي پيامبر او در رساندن آن کوتاهي کرده است، و خداوند فرموده است: « ما در کتاب کم بودي نگذاشتيم. »(9) و در اين کتاب « هرچيزي بيان شده است. »(10)
و سبب همه ي اين نابساماني هاشان دست نگرفتن به ريسمان ثقلين و ترک وصيت سرور ثقَلين است، يکي را مي بيني تشنه ي خواند کتاب فلاسفه است و در همه ي عمر خود به چيزي جز همين نمي انديشد، در حالي که نه اصول شرع مبين را در خود استحکام بخشيده و نه به فروع آن پرداخته است، و چه بسا از آنچه پيامبر درباره ي عترتش فرموده است چيزي جز همان که در کودکي از پدر و مادر خود شنيده ندانسته است، نه از شريعت ادبي آموخته و نه سنتي و نه از صاحب شريعت علمي اندوخته است. »
سبحان الله! عجب دارم از گروهي که بهترين پيامبران را به ره نمائي ايشان فرستاده اند، و نيکوترين دين ايشان را ارزاني فرموده اند و پيغمبر ايشان کتابي به گذاشته و خليفه دانا به آن کتاب- يکي پس از ديگري- به جاي خود گماشته به نصي از جانب حق که نورافشاني او تا برپايي روز واپسين باقي و تشنگان علم و حکمت را به اندازه ي توان و پايه ي ايمان هر يک سيراب کند، که فرمود: « من دو چيز گران قدر نزد شما مي گذارم که اگر به آن دو چنگ زنيد هرگز پس از من گم نشويد: کتاب الله و عترت من: اهل بيتم. »
ايشان التفات به هدايت او نمي نمايند و پي دريوزگي دانش بر در امت گذشته مي کردند و از نم جوي آن گروه استمداد جويند[و] به عقول ناقصه ي خود استبداد مي نمايند.

مصطفي اندر جهان، آنگه کسي گويد ز عقل *** آفتاب اندر جهان، آنگه کسي جويد سُها

آورده اند که شماري از مسلمانان کتاب هايي را نزد پيامبر آوردند که در آن ها برخي از سخنان يهودان جمع شده بود، پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: « همين گمراهي بس گروهي را که از آنچه پيامبرشان آورده است رو گردانند و به آنچه کسي جز پيامبرشان آورده است رو کنند، آن گاه اين آيه نازل گشت « آيا ايشان را بس نيست که ما کتابي بر تو فرو فرستاديم که بر آنان خوانده مي شود و در اين فرايند رحمت و يادآوري براي گروهي است که ايمان آرند. »(11)
و روايت شده است که در محضر پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نام ارسطو برده شد و حضرت فرمودند:« اگر او زنده بود و بر آنچه من آورده ام واقف مي گشت هر آينه از دين من پيروي مي نمود. »

باز ارچه گاه گاهي بر سر نهد کلاهي *** مرغان قاف دانند آئين پادشاهي

همانا اين قوم گمان کرده اند که بعضي از علوم دينيه هست که در قرآن و حديث يافت نمي شود و از کتب فلاسفه يا متصوّفه مي توان دانست، از پي آن بايد رفت. مسکينان نمي دانند که خلل و کوتاهي نه از حديث يا قرآن است، بلکه خلل در فهم کم و در درجه ي ايمان ايشان است. خداوند سبحان فرمايد: « و فرو فرستاديم بر تو کتاب را که بيان گر هر چيزي است و رهنما رحمت و بشارت تسليم شوندگان را. »(12)
و هر گاه خلل و کوتاهي در فهم و ايمان ايشان باشد مطالعه ي کتب فلاسفه و متصوّفه نيز سودي نخواهد داد، چرا که آن را نيز- کما هو حقّه- نخواهند فهميد.

گرچه جهانرا پر دُر مکنون کنم *** روزي تو چون نباشد چون کنم

« اي کوته آستينان تا کي دراز دستي »!
بايد بدانند که اگر به آسمان رفته اند زياده از قدر حوصله و درجه ي ايمان خويش نمي توانند فهميد. اگر توانند به تقويت ايمان، حوصله را وسيع تر گردانند، شايد به بالاتر توانند رسيد « لَو کانُوا يعلَمُونَ »(13) و الا هرچند در اين قسم مطالب بيشتر خوض کنند گمراه تر گردند « مِن حَيثُ لا يَشعُروُونَ »(14)-به خداوند پناه مي برم از گمراهي پس از هدايت.

نکته ها چون تيغ فولاد است تيز *** چون نداري تو سپر واپس گريز

پيش اين فولاد بي اسپر ميا *** کز بريدن تيغ را نبود حيا

سرور ما امام باقر عليه السلام فرمودند: « غضب خداوند بردبار و دانا بر کسي است که رضاي او را نمي پذيرد، و عطاي خود را از کسي باز دارد که بخشش او را نمي خواهد و کسي ر ا گمراه سازد که رهنمود او را رد مي کند. »

هر چه هست از قامت ناساز بي اندام ماست *** ورنه تشريف تو بر بالايِ کس کوتاه نيست

اي برادر سعي کن تا ايمان و يقينت از راه زهد تقوي قوي گردد تا علم و حکمت بيفزايد « وَاتَّقُوا اللهَ وَ يُعَلِّمُکُم اللهُ »(15) و الا زياده سري نکن و پا از گليم خويش بيش مکش « رحم الله امرء عرف قدره و لم يتعد طوره. »

چون مستعد نظر نيستي وصال مجوي *** که جام جم نکند سود وقت بي صبري

بلي بلنداي معرفت برتر از آن است که هر پرنده اي به بالاي آن پرکشد، و کاخ بينش محفوظ تر از آن که هر گدرش گري در اطراف آن بگردد.

شرح مجموعه ي گل مرغ سحر داند و بس *** که نه هر کو ورقي خواند معاني دانست

نه هر که چهره برافروخت دلبري داند *** نه هر که آينه سازد سکندري داند

هزار نکته ي باريکتر از مو اينجاست *** نه هر که سر بتراشد قلندري داند

اين سخن که مذکور شد با متفلسفه و متصوّفه و پيروان ايشان است.
و امّا مجادلان متکلمين و متعسّفان [ متقشّفان ] من عنديّين ايشان چون اين گفتارند: « جمعي افسار تقليد از سر انداخته و فطرت اصلي را سرنگون ساخته اند، به ظواهر نبوّت و توابع آن قانع نباشند و از خود سخني چند بيهوده تراشند، نه طبعشان گذارد که با سر تقليد روند و نه توفيقشان باشد که بوي تحقيق شنوند، ( سرگردان در اين ميانه، نه به سوي اين گروه و نه به سوي آنگروه )[نساء/143].

از بهر فساد و جنگ جمعي مردم *** کردند به کوي گمرهي خود را گم

در مدرسه هر علم که آموخته اند *** في القبر يضرّهم و لا ينفعهم

و بالجمله طائفه[اي] « واجب و ممکن » مي گويند و قومي « علّت و معلول » مي نامند و فرقه[اي] « وجود و موجود » نام مي نهند و مِن عِندي را هر چه خوش آيد.
و ما متعلّمان- که مقلّدان اهل بيت معصومين و متابعان شرع ميبيم- « سبحان الله » مي گوئيم، « الله »را الله مي خوانيم و بد [عبيد] را عبيد مي دانيم.
خداوند سبحان فرمود: « جز اين نيست که هر که در آسمان ها و يا زمين است خداي رحمان را بنده باشد. »(16) نامي ديگر از پيش خود نمي تراشيم و به آنچه شنيده ايم قانع مي باشيم.
و شکّي نيست که در محکمات ثقلين از اين نوع سخنان که در ميان اين طوايف متداول و اصطلاحاتي که بر زبان ايشان متقاول است هيچ خبر و اثر نيست، و تأويل متشابهات همه کس را ميسّر نه؛ بلکه مخصوص راسخين في العلم است، « و ايشان همگي اقرار دارند که نسبت به تفسير آن نادانند، و اعتراف مي کنند به آن اشراف ندارند. »
مردي به اميرالمؤمنين- صلوات الله عليه- گفت: « پروردگار خود را توصيف نما تا شناخت و دوستي او در ما افزون شود. » آن حضرت خشمناک شد و بالاي منبر رفته خطبه اي جليل بر خواند که در آن فرمودند: « بنگر- اي پرسش گر- هر صفتي را که قرآن تو را بر آن ره نموده است پي گير و از نورِ هدايتش روشني درياب، و هر آنچه شيطان تو را به دانستن آن وا مي دارد- که در کتاب خدا دانستنش بر تو واجب نشده و در سنّت پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه ي هدي اثري از آن نيست- علمش را به خداوند سبحان واگذار، که اين نهايت حق خداوند بر تو است. و بدان که راسخان در علم کساني اند که خداوند ايشان را از درگير شدن با سدهايي که فراغيبها زده شده است بي نياز کرده، و ايشان به همه ي آن غيب هاي پوشيده شده- که به تفسير آن ره ندارند- اقرار نموده اند، و خداوند اعتراف ايشان را به ناتواني- از دست رسي به آنچه توانِ داشتن دانش آن را ندارند- ستوده است، و ترک ژرف بيني ايشان را- در جايي که مأمور به جستجو در ژرفاي آن نبوده اند- رسوخ ناميده است.
پس به همين اندازه بسنده کن و عظمت خداوند را با ترازوي خِرد خود مَسَنج که از هالکان گردي. »
آن حضرت در اين سخن خويش به آيه ي شريفه ي « مي گويند به آن ايمان آورديم همه از نزد پروردگار ما است. »(17) اشارت داشتند.
و آن حضرت در وصيّتي به امام حسن عليه السلام نوشتند: « واگذار سخن گفتن در آنچه نمي داني و خطاب در هرچه بر آن مکلف نشده اي، و از راهي که ترس گمراهي دارد بپرهيز، چرا که خودداري هنگام حيرتِ گمراهي بهتر از درگيري با خطرها است... » ايشان با حضرت امام حسن عليه السلام چنين خطاب مي کنند تا چه رسد به امثال ما.

[اندر] اين جا آشنايان در مقام حريتند *** دور نبود گر نشيند خسته [و] مسکين غريب

جهان متّفق بر الاهيّتش *** فرو مانده در کُنهِ ماهيّتش

نه ادراک در کُنهِ ذاتش رسد *** نه فکرت به غور صفاتش رسد

نه بر اوج ذاتش پرَد مرغ وَهم *** نه در ذيل وصفش رسد دست فهم

که خاصان در اين ره فرس رانده اند *** به « لا احصي » از تک فرو مانده اند

پس گوش مکن سخن آن را که گمان کند به کنه حقيقت مقدس رسيده است، بلکه خاکش به دهان کن، که گم گشته و راه هلاکت در پيش گرفته و دروغ گفته است. چرا که کار بالاتر و پاک تر از آن است که با ديدگاه بشري ناپاک شود، و هر آنچه عالِم راسخ بپندارد فرسخ ها از حرم کبرياي دور است. و برترين مطلبي که فکر ژرف نگر به آن تواند رسيد تنها به مقدار توانِ باريک بيني او است.

آنچه پيش تو غير از آن[ره] نيست *** غايت فکر توست الله نيست

گفتم همه ي ملک تو سرمايه ي توست *** خورشيد فلک چو ذره در سايه ي توست

گفتا غلطي، ز ما نشان نتوان يافت *** از ما تو هر آنچه ديده اي پايه ي توست

منزه است آن کس که باريک بيني و هم در حريم کبريا و عظمتش سرگردان است. و پاک است آن که راهي به شناخت خويش نگشوده مگر به ناتواني از شناختش.
و بايد دانست اين چهار گروه- گو اين که دروادي حيرت سير مي کنند و در گمراهي مي تازند- ولي حکم انصاف است که با همه اختلافي که در مذاهب خود دارند با اين گفته ها و باورها از اسلام بيرون نمي شوند، و سخني نمي گويند که لازم شود اسم « کافر » بر آنان نهند؛ چرا که همه ي ايشان بر خداوند و ملائکه اش و کتاب هاي او و پيامبرانش و روز قيامت باور دارند و به احکام شريعت و با عزيمت قلبي پاي بندند و براي دريافت هر آنچه از مطلوب خود به دست نياورده اند کوشايند.
اگر در موردي ثابت شود که شخص معيني از اينان به لايت ائمه ي معصومين عليهم السلام ره نيافته است- آن چنان که از اخبار معصومين عليهم السلام فهميده مي شود، او به معناي خاص از ايمان خارج است-و نه از اسلام- مگر اين که ناصبي باشد و تا زمان مرگ نيز توبه نکرده و از ناصبي بودن برنگردد که در اين صورت از اسلام خارج و متسحق لعن است.
و چون مسأله ي « منزلت بين دو منزله » از ائمه عليهم السلام رسيده است که معني آن گمراه بودن ميان کفر و ايمان است- و نه کفر- و ثابت است که تکليف اين شخص را خداوند سبحان روشن مي کند، بنابراين، جايز نيست لعن مسلمان به مجرد اين که گمراه شده است، تا زماني که کفر او به يقين ثابت نشود و معلوم نگردد که تا زمان مرگ بر همان باورِ کفر ثابت بوده و توبه ننموده است.
مردي به امام صادق عليه السلام گفت: « ما از اينان برائت مي جوئيم، چرا که بر آنچه ما باور داريم باور ندارند. » حضرت فرمودند: « ولايت ما را پذيرايند و چون بر آنچه شما باور داريد باور ندارند از ايشان برائت مي جوئيد؟! » جواب داد: « بلي ». فرمودند: « گفتي بلي، نزد ما نيز مسائلي است که شما بر آن نيستيد؛ آيا شايسته است که ما از شما برائت جوئيم »؟ پاسخ داد: « نه، فدايت شوم » حضرت فرمودند: « و نزد خداوند مطالبي است که نزد ما نيست، مي پنداري که ما را دور مي کند؟ » گفت: « نه فدايت گردم، ما چه کنيم؟ » فرمود: « دوستشان داريد و از ايشان برائت نجوئيد، چنين است که برخي از مسلمانان را يک سهم است و برخي را دو سهم و برخي را سه سهم... »- تا آخر حديث که در کافي نقل شده است.
حال چرا گروهي را مي بينيم تا در مي يابند کسي سخني گفته است که ايشان نمي پسندند دهان به لعن گوينده باز مي کنند؛ بي اين که احتمال دهند سخن او معني درستي دارد که شخص لعن کننده درنيافته است، و يا او از اين سخن توبه کرده است، و يا اين سخن را از روي مصلحتي گفته است.
سروَر ما امام باقر عليه السلام فرموده است: « لعنت زماني که از دهان گوينده بيرون شود در رفت و آمد تا جاي مناسبي يابد، و اگر نيافت به سوي گوينده اش باز مي گردد. »
و بر خردمندان پوشيده نيست که هر کس راه ثقلين را در يافتن معارض رها کند و پيرو برخي از اين گروه ها باز شود شاه راه هدايت را گم کرده است « و هر آينه من آمرزنده ام آن را ايمان آرد و عمل صالح نمايد و از آن پس هدايت يابد. »(18)
اکنون برادران گواه باشيد- گواهي اي که هنگام نياز گواهي دهيد- که من جز به نور ثقلين هدايت نيافتم و جز به ائمه ي هدي اقتدا نکردم، و از هر رهبري جز ايشان- که هاديان خداوندند- برائت مي جويم که هدايت همان هدايت خداوند است.
نه متکلّمم و نه متفلسف و نه متصوّفم و نه متکلّف، بلکه مقلّد قرآن و حديث و تابع اهل بيت آن سرور، از سخنان حيرت افزاي طوايف اربع ملول و بر کرانه، و از ما سواي قرآن مجيد و حديث اهل بيت- آنچه به اين دو آشنا نباشد- بيگانه. [هر] آن چه خوانده ام همه از ياد من برفت الا حديث دوست که تکرار مي کنم؛ چرا که در اين مدت که در بحث و تفتيش و تعمّق در فکرهاي دورانديش بودم، طرق مختلفه ي قوم را آزمودم و به کُنهِ سخنان هر يک رسيدم و به ديده ي بصيرت ديدم که چشم عقل از ادراک سُبحات حلال صمديّت خاسر و نور فکر از رسيدن به سرادقات جلال احديّت قاصر بود. هر قدر عقل خواست تا چيزي ببيند بينائيش درمانده و حسرت زده به سوي او بازگشت، و هر زمان نور انديشه تابيد تا نورافشاني کند از هم پاشيد و نابود شد.
زماني که چنين ديدم- که جز اين نباشد- از پس پرده ي بندگي فرياد کردم: « نزاهت تو را است، من از ستم کارانم، آمرزش از تو خواهم، من از ميانه رفتگان را دوست نمي دارم، من رو به سوي کسي کردم که آسمان ها و زمين را ايجاد کرده است، حق جويم و از مشرکان نيستم، نماز و عبادات من و زندگاني و مرگم پروردگار جهانيان را است، او را انبازي نيست و مرا چنين فرمان فرموده اند و من از نخست تسليم شدگانم.(19)

هر جميلي که بديم بدو يار شديم *** هر جمالي که شنيديم گرفتار شديم

کبرياي حرم حسن تو جون روي نمود *** چار تکبير زديم از همه بيزار شديم

پرتو حسن تو چون تافت برفتيم از هوش *** چونکه هوش از سرما رفت خبردار شديم

در پس [پرده ي] پندار بسر مي برديم *** خفته بوديم زِهيهاي تو بيدار شديم

شربت لعل لبت بود شفاي دل ما *** به عبث ما ز پي نسخه ي عطار شديم

مصحف روي و حديث لبت از ياد ببرد *** هرچه خوانديم و دگر بر سر تکرار شديم

راه رفتيم بسي تا که به ره پي برديم *** کار کرديم که تا واقف اين کار شديم

روزِ ما نيک تر از دي، ديِ ما به زپرير *** سال و مه خوش که به از پارو ز پيرار شديم

هر چه دادند به ما از دگري بهتر بود *** تا سزاوار سراپرده ي اسرار شديم

در دل ديده ي ما نور تجلي افروخت *** تا به نيروي يقين مظهر انوار شديم

سر ز درياي حقايق چون برون آورديم *** بر سر اهل سخن ابر گهربار شديم

آشنا فيض از اين گونه سخن بهره برد *** نزد بيگانه عبث بر سر گفتار شديم(20)

حال اگر مطالب اين رساله را جمع بندي کنيم چنين خواهد بود:
آن مرحوم در نخستين سال هاي زندگاني علمي خود به مکاتب مختلف سر کشيده و سخنان فرَق مختلف را شنيده و خوانده است، و سرانجام دريافته که هر کدام از اين فرقه ها سخنان درست و نادرستي دارند، و تنها منبعي که سخنش درست است و نادرستي به آن راه ندارد کتاب خدا و سخنان پيامبر و اوصياي اوست.
پس آن گاه يافته هاي خود را با عينک کتاب و سنّت سنجيده و اگر سخني را مخالف اين دو ديده کنار نهاده است و اگر مطابق يافته کوشيده تا مطابقت را تبيين کند.
نکته ي ديگري که بايد دور از نظر نماند موقعيّت اين بزرگوار در بخش هاي گوناگون عمر شريفش است که در اوائل عمر تا حد زيادي آزاد از قيد و بندهاي جامعه بوده است، و در اواخر مرجعي مورد احترام حکومت وقت و مردمان زمان، و ناگزير مي بايست جوّ موجود را مراعات کند و با سياست وقت تا حدي همراه باشد تا هم سلامت خود را حفظ کند و هم امکان اداي وظائف علمي و اجتماعي خود را به دست آورد.
براي روش شدن آنچه گفتيم نگاهي به نوشته هاي او مي افکنيم تا روشن شود چه مطالبي مورد قبول او است و کدام يک مردود.
نکته اي که بايد يادآور شوم اين که احتمال پيدا کردن سخنان مردود در کتاب هاي او بسيار ضعيف خواهد بود، چرا که آن بزرگوار در طول ساليان دراز زندگاني پربارش نوشته هاي پيشين خود را بازبيني مي نموده و هرچه نامناسب مي ديده حذف مي کرده و اگر کمبودي به نظرش مي رسيده مي افزوده است.
گواه اين سخن دستنوشته هاي موجود از کتاب هاي او است که هر نسخه يا نسخه ي ديگر اختلافات فاحشي دارد؛ و با تجربه اي که اين ناچيز در اين مورد داشته ام نسخه ي مورد وثوق و مقبول از نوشته هاي مرحوم فيض نسخه هائي است که فرزند برومندش علَم الهدي( قده ) پس از وفات پدر بزرگوارش نويسانده است و آخرين تصحيح هاي پدرش را در آنها جاي داده است.
اکنون با تأمّل در نوشته هاي او مي بينيم که اين تأليفات به موازات ساليان عمر او تکامل يافته است، نه اين که دگرگوني بنيادي در آنها راه يافته باشد، و در نوشته هاي پاياني عمر وي تحفّظ بيشتري وجود دارد.
نسبت به اين که او يک فقيه اخباري است به همين عقيده باقي بوده است، جز اين که در نوشته هاي آخري مراعات جانب احتياط بيشتر است، افزون بر اين که همواره مي کوشند تا هر موضوع عقلي را که بدان پايبند است مستند به آيات اخبار سازد و خلاصه حکمت مورد قبول خود را شريعت مدار کند. البته اگرچه در اين مورد نيز به استاد خود صدرالمتألهين که در اين معني بر او تقدم دارد تأسي مي کند و از او الهام گرفته است ولي او شاگردي است که راه استاد را پي گرفته و از او جلو افتاده است.
در کتاب سفينة النجاة به شدت به مخالفين مي تازد و آنها را تا مرز کفر مي برد، (21) ولي در رساله ي انصاف ديديم که از تندي بر مخالفين در عقيده و نسبت کفر به آنان برحذر مي دارد.
و امّا نسبت به اين که وي محدّث خبيري است، با بيشتر شدن سال هاي عمرش اهتمام به حديث نيز بيشتر شده است، کتاب بزرگي وافي رادر 61 سالگي نوشته شافي را در 51 سالگي، گو اين که در نوشته هاي ديگر او نيز اهتمام به حديث آشکار است، و تفسير معروف او نيز( الصافي ) بيشتر يک تفسير حديثي است، بنابراين اهتمام او به قرآن و حديث جاي تأمل ندارد.
و امّا نسبت به حکمت و عرفان، از اين جهت که سخن مخالفان بيشتر در اين راستا است ناچاريم بحث دامنه دارتري داشته باشيم:
و يا براي اين که تغيير فکري فيض( قده ) را دراين زمينه دريابيم بهترين راه تطبيق ميان دو کتاب کلمات مکنونه و قرة العيون است، و دانسته باشيم که کتاب دوم تحرير کتاب اول است که مؤلف با حذف و اضافاتي از کتاب کلمات مکنونه آن را به صورت کتاب قرة العيون درآورده است، و با توجه به اين که کتاب اول در سال 1057 و يا 1060 نوشته شده و دومي در سال 1088 يعني حدود سي سال بعد از کتاب اول و در سالهاي پاياني عمر شريفش تنظيم شده است.
حال اگر توهم شود که کلمات مکنونه درحدود پنجاه سالگي مؤلفش نوشته شده است که فيض به بلوغ کامل فکري رسيده بود و از نوشته هاي اوائل او نيست، چنين شخصي بايست يک بار به نظر دقيقي اين کتاب را بنگرد تا متوجه شود که يکي از بحث برانگيزترين کتاب هاي او همين کتاب است که شامل مباحث مورد انکار مخالفين حکمت و عرفان است. و اگر بپذيريم که اين کتاب نماياي تفکر اوست ديگر جاي سخني براي مخالفين نمي ماند..
گفتيم که قرة العيون، کلمات مکنونه است که مؤلف آن را برداشته و رنگ حديثي و قرآني داده و به صورت کتابي ديگر عرضه کرده است. او در اول کتاب قرة العيون(22) نيز يادآور شده است که اين کتاب او کاملاًرنگ و بوي قرآن و حديث دارد؛ جالب است که مي بينيم مقدمه ي کتاب قرة العيون جملات پاياني همان کتاب انصاف است که نقل شد که فيض با همان الفاظ آورده است: « نه متکلمم و نه متفلسف، نه مصتوّفم و نه متکلف، بلکه مقلد قرآن و حديث پيغمبرم و تابع اهل بيت آن سرور، از سخنان حيرت افزاد طوايف أربع ملول و بر کرانه، و از ما سواي قرآن مجيد و حديث اهل بيت و آنچه بدين دو آشنا نباشد بيگانه... »
براي آسان شدن تطبيق من جدولي از برابري ميان دو کتاب ترتيب داده ام که مي توان دريافت چه تغييراتي در کتاب اول داده شده است تا دومي درست شود:

کلمات مکنونه
(شماره ی کلمات)

تغییرات آن در قرة العیون

محتوای محذوف و یا سبب حذف

1

حذف شده ص 4 س 8-21 و ص 5 س 16 و ص 6 س 2

ظهور ذات حق در مظاهر مرآتیه

2

تغییر نکرده است.

 

3

حذف شده ص 11 س 4-آخر

ظهور ذات حق در مظاهر مرآتیه

4 و 5

حذف شده است.

بیان معنای وجود و این که عین حق تعالی است. و این که حق تعالی صرف وجود است و ماهیت ندارد، این دو کلمه به زبان حکمت نوشته شده است و به جای این دو در قرة العیون کلمه 4 از مقاله اولی است در بیان فطری بودن معرفت الله.

6

حدف اول کلمه تا ص 17 س 15

بیان اعتبارات وجود

7

حذف بخش آخر ص  23 س 12-28

دو اصطلاح جمع و فرق

8-12

حذف شده است

بحث أعیان ثابته و نسبت آن با حق تعالی و به جای آن در قرة العیون کلمه ی 5-3 از مقاله ی دوم است که بحث اسماء الحسنی است.

13

حذف شده است.

بحث این است که خداوند مطلق است و موجودات مقیدند و مطلق از مقید بی نیاز است.

14

حذف شده است.

توحید وجودی و مراتب وجود ها.

15

حذف شده است

تمثیل وجود خداوند متعال به عدد تمثیل ها متعلق است

16

حذف شده مگر بخشی از آن

تمثیل وجود خداوند متعال به عدد، تمثیل ها متعلق است به کلمه ی پیشین

18-17

حذف شده است

جمع بین تنزیه و تشبیه و تمثیلی برای آن

19

حذف شده است.

بحث از وحدت حقیقیه و مراتب آن

20

حذف شده است.

بحث از علم ازلی و علم به ذات و تعینات است. به است.

21

حذف شده است.

تجدد خلق ب تجلی خداوند و در هر آن به اسمای جلالی و جمالی

22

حذف شده است.

تبدل شؤن موجب تبدل در ذات نیست، پس امداد حق یک تجلی است که به حسب قابل ها تعینات گوناگون می گیرد.

23

حذف شده است.

 قائم به ذات جز خداوند نیست پس مسمی به جواهر نزد اهل نظر اعراض موهومی است.

24

دو بخش حذف شده: ص 55 س 11-17 و ص 56 س 18-تا آخر.

منقولات از اهل معرفت

25

حذف شده به حز حدیثی در آخر.

بحث از کیفیت صدور کثرت به سیاق حکمت

26

حذف شده است.

معنی اسما و کیفیت تربیت آنها

27

حذف شده است.

معنی کن فیکون

28

حذف شده است.

بحث از حضرات خمس

29

حذف شده است.

تنزلات وجود و معارج آن

30

بخش هائی حذف شده

 

31

حذف شده است.

برزخ و عالم مثال

32

تغییر نکرده است

 

33

حذف شده است

بحث تناسخ

36-34

تغییر نکرده است.

 

43-37

حذف شده است

بحث از خیر و شر، کمالات تبع وجود، سریان حب قرب خداوند متعال و دوری او از موجودات، همه بر صراط مستقیماند، مسیر کل چگونه به سوی او است، فطرت همه بر توحید با گمراهی های موجود

44

بخش دوم حذف شده است.

بحث اعیان ثابته

48-45

به جز بخش کمی، تغییری نیافته است.

 

49

حذف شده است.

معنی تقوی نزد اهل عرفان

50

حذف شده است.

فنای فی الله و بقای بالله تعالی

51

حذف شده است.

ظهور و مظهر

52

حذف شده است.

تفاوت موجودات در مظهریت

61-53

حذف شده است.

بحث از انسان کامل

62

حذف شده است.

دار وجود یکی است و دنیا و آخرت نسبت اضافه دارد.

63

حذف شده است.

دار وجود ابدی است

64

حذف شده است جز بخش نخست آن.

 

65

تغییر نکرده است.

 

66

برخی فقرات آن حذف شده است.

محذفو خصوصیتی ندارد.

67

حذف شده است.

قیامت همان انسان کامل است.

68

بخشی حذف شده است.

محذوف خصوصیتی ندارد.

69

با تغییر بسیار کمی برجا است.

 

70

حذف شده است.

بیان لقاء الله به زبان عرفا

75-71

تغییر نکرده است.

 

76

به جز بخش نخست، بقیه حذف شده است.

 

77

حذف دشده است.

بحث از حقیقت عالم آخرت به نقل از اهل معرفت

78

تغییر نکرده است.

 

79

حذف شده است.

محذوف خصوصیتی ندارد. و بیان شده که امیرالمؤمنین قسیم جنت و نار است.

80

تغییر نکرده است.

 

81

بخشی حذف شده است.

 

82

حذف شده است.

بحث نبوت و ولایت

83

بخش نخست حذف شده است.

محذوف خصوصیتی ندارد.

84

بخشی حذف شده است.

خطبه ای از امیرالمؤمنین است که مطالب غریبی دارد و در ص 409 قرة العیون به آن اشاره شده است.

85

به گونه ی تقطیع شده ی ضمن برخی کلمات آمده است.

 

88-86

بخش هایی حذف شده است.

محذوف خصوصیتی ندارد.

91-89

بخشی حذف شده است

رد بر اجتهاد

92

حذف شده است.

رد بر اجتهاد

96-93

تغییر نکرده است.

 

97

بخشی حذف شده است.

محذوف خصوصیتی ندارد.

98

تغییر نکرده است.

 

99

حذف شده است.

در خاتمه ی قرة العیون مطالبی آمده که خواننده از این کلمه بی نیاز می کند.


افزوده ها در قرة العيون
( مقالات قرة العيون با حرف اختصاري « م » و کلمات مکنونه با حرف اختصاري « ک » نشان داده شد. )

مقالات قرة العیون و کلمات مکنونه

بخش افزوده

محتوای افزوده و یا سبب اضافه

م 1 ک 4

بحث از طریق معرفة الله تعالی

به جای سه کلمه در کلمات مکنونه که اشارت رفت.

م 2 ک 3 و 4

بخش زیادی

بحث از اسمای حسنی و مظاهرشان.

م 2 ک 5

 

تعلیم اسما به آدم علیه اسلام

م 3 ک 1

بخش اعظم

بحث از عوالم بالا و پایین

م 3 ک2 به جز فقره ی نخست

 

بحث از خلق عقل و جهل و شرح حدیث

م 3 ک 4 و 5

 

معنی عرش و کرسی و ارکان و حمله ای عرش

م 5 ک 1

 

حدوث العالم(این کلمه باکلمه ی کلمات مکنونه مقارنه شود)

م 5 ک 3

 

تمثیلی برای کیفیت صدور عالم

م 5 ک 5

 

نجدد خلق در هر آن

م 6 ک 2

بخش اعظم

نفی جبر و تفویض

م 6 ک 3

بخش اعظم

مشیت و اراده و قضا و قدر

م 6 ک 4

بخش اعظم

قرب از حق و بعد از آن و نسبت افعال به او

م 7 ک 1-3

 

اضطرار به وجود حجت، وحی، سیادت انبیا و اولیا

م 7 ک 4

بخش اعظم

پیامبر ما و پس از او اوصیای او علیهم السلام برترین مخلوقاتند.

م 7 ک 5

بخش اعظم

حجت با چه شناخته می شود؟

م 8 ک 5-1

 

بحث از خلافت بعد از وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)

م 9 ک 4

 

محکم و متشابه و معنی تأویل

م 9 ک 5

بخش نخست

مراتب ایمان و کفر

م 10 ک 4

 

روح باقی بعد از بدن

م 11 ک 3

 

مظالم و شفاعت

م 11 ک 4

بخش آخر

روایت است.

م 12 ک1

بخش آخر

 

م 12 ک 2

 

مواقف قیامت

خاتمه

 

نقل رساله ی واجب الاعتقاد خواجه نصیرالدین طوسی(قده)


پس از تطبيق ميان دو کتاب و تحليل آن به نتايج زير مي رسيم:
1. مسائل اصلي و پايه اي عرفاني در هر دو کتاب موجود است، ولي در کلمات مکنونه به صورت آشکار و با روش کتاب هاي عرفاني و اصطلاحات ايشان، و در قرّة العيون تا جايي که ممکن است به زبان حديثي و قرآني و اصطلاحات روايات بيان مي شود و تکميل نيز مي گردد.
اين مباحث عبارتند از:
الف. مسائل مطرح در وجود، به ويژه وحدت وجود، اين مطلب در کلمات مکنونه به صراحت بيان شده و در قرة العيون به صورت غير صريح و ضمن استشهاد به ايات به آنچه در کلمه ي اول و اول کلمه ي چهارم از مقاله ي اول و کلمه ي سوم از مقاله ي سوم آمده مراجعه شود.
ب. تجلي حق تعالي در مظاهر اسما، در قرة العيون به صراحت بيان شده بيش از آن که در کلمات مکنونه است- به مقاله ي دوم مراجعه شود- و در آخر کلمه ي سوم از مقاله ي سوم( ص 358 ) آمده است: « و اين امر عجيبي است، و همان سخني است که ما پي آن هستيم که حق منزه از نقايص ممکنات- بلکه حتي از کمالات کائنات- همان است که با اسماي خود در اعيان ظاهر شده است... »(23)
ج. صدور خلق از حق تعالي به صورت افاضه، جز اين که در قرة العيون اصطلاح نفَس رحماني به کار گرفته نشده است و به مثال کلام و متکلم و آفتاب و نور آن اکتفا شده است.(24)
د. نفي حدوث زماني عالم و توجيه حدوث به صورتي که در حکمت متعاليه بيان مي شود و از عرفا به وام گرفته شده است ( مقاله ي پنجم ).
هـ. قضا و قدر و مساله ي سر قدَر. سياق اين بحث همان سياق بحث عرفا است.
و. جنت و نار و امور مذکور از عالم آخرت، مانند صراط و ميزان و غير از اين ها.
ز. انسان کامل، اين بحث به مسأله ي ولايت ائمه عليهم السلام تبديل يافته است، و از آن تبعير به انسان معصوم شده است.(25)
2. نصوص نقول از اهل عرفان در قرة العيون نيامده است مگر به ندرت، گو اين که مضمون ها در بيشتر موارد آورده مي شود.
3. مسائل آورده شده با اصطلاحات اهل حکمت، تا آن جا که ممکن است به صورت غير اصطلاحي بيان شده است.
4. بحث از اعيان ثابته و متعلقات آن به مسأله ي اسما و مظاهرشان تبديل شده است. ( اعيان= حقائق مخلوقات )(26)
5. بخشي که در قرّة العيون افزوده شده است تکميلي است که سياق کتاب اقتضاي آن را دارد، و نه اين که تغيير بنيادي باشد.
6. مؤلف در قرة العيون اعتدال علمي را پيش گرفته است، و از افراط و تفريط در مباحث گوناگون پرهيزمي کند و اهتمام زيادي به تبيين مسائل و معارف به زبان قرآن و حديث دارد، و تا حد ممکن از اصطلاحات مرسوم نزد اهل فنّ دور مي شود.
7. و خلاصه اين که فيض( قده ) از آنچه در کلمات مکنونه از معارف عرفاني آورده بر نگشته است، در قرّة العيون پي تأليف کتابي است که مورد قبول اکثريت مردمان و به ويژه اهل ظاهر باشد، مثال ساده ي روشنگري براي اين معني حذف يک بيت از چهار بيت کلمه ي اول کلمات مکنونه است که در قرة العيون نيامده است:
تا کي از خانه هين ره صحرا
تا کي از کعبه هين در خمّار
و سبب رجوع به اين روش ناراحتي هايي است که از اين مردمان به او رسيده است و حقيقتي را که امام صادق عليه السلام فرموده است دريافت که: « ... برخي از مسلمانان يک سهم دارند، و برخي از ايشان دو سهم، ... و برخي هفت سهم، پس نمي شايد دارنده ي يک سهم را تکليف دارنده ي دو سهم باز کنيم و هم چنين صاحب دو سهم را مکلف به تکليف صاحب سه سهم نماييم... »
او دريافته که روش پسنديده روش انبيا و ائمه عليهم السلام است، يعني سخن گفتن با مردمان به زبان ايشان و به مقدار فهم آنان، که صلاح و اصلاح ايشان اين گونه ميسّر مي گردد، و حضرات معصومين عليهم السلام نيز معارف بلند را تنها به اصحاب خاص مي فرمودند و از آن به « اسرار » تعبير مي شد- و هرگز به عوام و اهل کوچه و بازار نمي گفتند. با اين که خود اصحاب وحي و الهام بودند و به معارف توحيدي اشراف کامل داشتند و حجج خداوند بر خلق بودند.
فيض( قده ) خود نيز در فهرست کتاب هايش به اين معني اشاره کرده است: « از جمله کتاب کلمات مکنوهه است که در علوم اهل معرفت و سخنان ايشان( نسخه: و معارف ديني اي که از فهم عموم مردمان برتر است ) دربرگرفته از لباب معارف عارفان و زبده ي اصول( نسخه: اصول اصول. نسخه: اصول اصول اصول ) با مسائل ديني... »
پس اظهارنظر قطعي به اين که فيض در اواخر عمر از باورهاي پيشين برگشته است بي ترديد نادرست است.
مگر اين که توجيه کنيم که بررسي نوشته هاي او و سيره ي زندگانيش نشانگر اين معني است که او مرد علم، عمل، فکر، کشف و شهود است. جز اين که پس از آن که از مردم زمانه ناراحتي هاي بسيار ديده است و به سرّ اصرار معصومين عليهم السلام به افشا نکردن اسرار رسيده است، اين راه را برگزيده و به راه نمايي هاي آنان توجه نموده و همان راه ايشان را پيش گرفته است.
به اين سخن در مواردي از نوشت هايش اشاره دارد و بيان مي کند که علم منحص در ظاهر نيست و راه آن فقط کسب و يادگيري نيست. بلکه راه ديگري نيز هست، ولي دسترسي به آن آسان نيست: « علوم دين دو بخش است:
الف. بخشي که خود هدف است که عبارت است از علم بالله و ملائکه و کتب آسماني و پيامبران و روز واپسين، و اين بخش مي تواند تحقيقي و يا تقليدي باشد.
نوع تحقيقي نوري است که در قلب مي تابد و قلب باز مي شود و عوالم غيب را مي بيند، بلايا را برمي تابد و اسرار را حفظ مي کند.
نشاني اين هم وانهادن منزل گاه فريب ( دنيا ) و رو کردن به منزل گاه هميشگي و آماده شدن است براي مرگ پيش از آن که خود فرا رسد، و اين دانش را « علم لدُنّي » نامند که برگرفته از آيه ي شريفه ي « وَ علَلمناهُ مِن لَدُنا عِلماً »(27) است، و اين برترين دانش ها است و بلکه دانش راستين همين است و ديگر دانش ناميده ها در برابر اين ناداني است. و همين دانش غرض آفريننده از آفرينش است.
و نوع تقليدي گرفتن برخي مسايل اين دانش از صاحب شرع است، به مقداري که فهم و استعداد شخص توان آن را دارد- از حيث و اندازه و کيفيت- و باور داشتن به آن.
ب. بخشي است که هدف عمل به آن است تا با عمل کردن به آن نور يادشده به دست آيد، و اين علم به چيزهايي است که انسان را به خداوند متعال نزديک مي کند و يا از او دور مي سازد، مثل دانستن عبادات و گناهان و مکارم اخلاق و زشتي هاي آن، و در همه ي اينها بايد مقلّد صاحب شرع بود جز مواردي که همه ي خردمندان در آن موافق باشند. و اين دانش پيش از نوع اول است؛ چرا که راه رسيدن به آن است.
« و اين دانش مي بايست از هر نادان و بي بصيرتي پنهان داشته شود، و هر که اهليت ندارد دور باشد؛ چرا که همگان توان دانستن همه ي دانش ها را ندارند وگرنه هر بي سر و پايي مي توانست دقايق علوم دانشمند را بفهمد. پس همان گونه که عاميان هر دانشي را دريافت نتوانند، علماي رسمي نيز توان دريافت اسرار دين را ندارند و بر نمي تابند، گو اين که در دانش خود نازک بين باشند. از اين رو است که شماري از بزرگان صحابه- رضي الله عنهم- برخي دانسته هاي خود را از آن ديگري دريغ مي داشتند... و سبب اين معني آن است که اسرار علوم به گونه اي صريح- با آنچه همگان از ظواهر شرع مي فهمند برابر نيست... »(28)
و در الاُصول الأصلية(29) پس از بيان راه اهل تحقيق و کشف در علم گويد: « و همان سان که ائمه عليهم السلام جاهر علوم خود را از نااهلان دريغ مي داشتند و در اين موارد تقيّه مي کردند... به همين سان هر محققي مي بايست دانش خود را کساني که توان دريافت آن را ندارند پنهان دارد، که هر کسي را توان دريافت هر سخني نيست... »
نتيجه ي اين که فيض( قده ) پس از رسيدن علمي و تجربي به حقيقت اين مطلب به عمل گراييده و هر چه عمر او بيشترمي شده است اهتمام بيشتري در پنهان داشتن عقايد خاص و آشکار ننمودن به صورت همگاني مي نموده است، وگرچه سکوت مطلق را نيز درست نمي ديده است که از کوزه همان تراود که در او است. و اين تراوش ها از حقايق معارفي که اين محدث و عارف بزرگ به آنها رسيده است در نوشته هاي آخري او نيز براي هر فرد با دقتي آشکار است.
و توجه به اين نکته نيز لازم است که محيط زندگاني او نيز در اثر مسايل سياسي دگرگوني يافته و به صورت قشري و ظاهري درآمده بوده است، و کسي فرق ميان عارف و صوفي نمي نهاده است، انتساب به تصوف به صورت کفر و زندقه نمايش داده مي شد، و از همين رو شماري از دانشمندان اين دوره شروع به نوشتن کتاب هاي در ردّ تصوف نموده اند.
در پايان بي مناسبت نيست اگر نظري سريع به منظر جناب فيض نسبت به فرق مختلف علمي و عملي داشته باشيم:
سير علوم عقلي ميان مسلمانان با مباحث کلامي و به استناد قرآن و حديث آغاز شده است، آنگاه تفکر فلسفي جاي خود را باز کرد و باليدن گرفت تا به ظهور حکمت متعاليه منجر شد که تبيين برهاني مکاشفات عرفاني را هدف گرفته بود، اين سير تاريخي مکاتب گوناگوني را ميان مسلمانان ايجاد کرد:
1. کلام و متکلمان، و مراد فرقه هايي است که در اوايل حکومت اُمويان پديد شد و تا اواسط عباسيان ادامه داشت، نوشته هاي فخر رازي و به ويژه تفسير او دائرة المعارف اين فرق است. و فيض اعتنائي به اينان ندارد و نوع مطالب اين گروه را مصداق جدالي مي بيند که شرع آن را نکوهش نموده است.
در توصيف کتاب علم اليقين خود و اعتراض بر متکلمان همان ايستار استادش صدرالمتألهين را پيش گرفته و گويد: « اين کتاب را خداوند از سرادقات غيب بر زبان من جاري فرموده است تا گروهي از شما را از ناپاکي شک پاک کند... و بي نيازتان سازد از وارد شدن در مسايلي که بکارتان نيايد، يعني جدال در دين و تصحيح عقايد با خودساخته هاي متکلمان و يادگيري اصطلاحات ساخته ي جدال گران، که همه وساوس شيطان و تلبيسات ابليس لعين است، و شما را از خداوند جل جلاله دور مي سازد، و شَبهات شما را پرورده ود بر شک هايتان مي افزايد... ».
2. فيلسوفان، فيض به آن شدت که بر متکلمان تاخته بر ايشان نمي تازد، ولي تفکر تنها را براي رسيدن به مسائل فوقِ عقل کارآ نمي داند و بسنده کردن به آن را نه تنها نجات بخش نمي بيند که ممکن است انسان را به راه نابودي و بطلان رهبر شود.
مدار تفکّر اسلامي بايد کتاب و سنّت باشد و آنچه از اهل بيت وحي رسيده است، و پس از آن نظر به گفتار ديگران- اگر نيازي ديده شود و آن سخنان در تعارض با اصل اول نباشد.
اين معني اگرچه سخن بسياري از متفکران مسلمان است، ولي در عمل کمتر به آن توجّه شده است و جناب فيض خود ازمناديان اين راه و عاملان به آن است که بيان هاي شرع را پي مي گيرد و از تحجّر و جمود اهل ظاهر نيز دوري مي کند.
3. متصوّفه: مراد کساني هستند که به پارسايي و زهد گرايي تظاهر مي کنند و مدّعي رسيدن به حقايق مي شوند و خود را مرشد مردمان مي خوانند؛ ولي بيشترشان اهليّت آن را ندارند.
عامه ي از اين فرقه- مانند سفيان ثوري و حسن بصري- در نظر فيض مردودند؛ چرا که پيرو اهل بيت وحي نيستند، در مقابل ايشان ادّعاي استقلال در تعلّم و تعليم راه دارند.
و اما خاصّه از اين گروه، اگر مراعات شرايط کنند و از بدعت ها بپرهيزند اهل هدايت باشند؛ وگرنه ايشان نيز گمراه و گمراه کننده اند.
4. عرفا و محققين مانند ابن عربي وقونوي: اگر نوشته هاي او را بنگريم تأثير اين گروه را در فيض در مي يابيم، و اين که افکار اينان از راه استادش صدر المتألهين در او راه يافته است و در مواردي نيز به سخنان ايشان با صراحت استناد کرده است، جز اين که او حسن نظر کامل استاد را درباره ي اين گروه ندارد، هر چند آنان را از اهل تحقيق و دقّت نظر مي داند.
صدرا از ابن عربي به عظمت ياد مي کند و اگر در موردي سخن او را نپسندد به توجيه آن همّت مي گمارد و حتي شيعه بودن او را محتمل مي شمارد، ولي فيض بر او مي تازد و گم راهش مي خواند.
5. فقيهان اصولي روش. همان گونه که گفته شد اينان در نظر فيض مردودند، و احتملاً اصطلاح « من عنديين » را براي اشاره به اينان به کار مي گيرد. فيض با استنباط احکام با روش اينان مخالف است و آن را ادعاي استقلال فکري در برابر شارع مي شمارد.
6. اخباريان- اين فرقه در نظر فيض اگر از جمود فکري دور باشند و با ذهن بازتري به تفکر و ژرف بيني در مفاهيم قرآن و حديث پردازند- و البته اصل مسلم را قرآن و سنّت دانند و از ديگر مطاب براي تبيين بهتر و اشراف بيشتر استفاده کنند- به شاه راه مستقيم نزديک ترند، و چنانچه اهل عمل و به صورت کامل متعبد به آموزه هاي دريافتي باشند، رو به سوي سعادت ابدي دارند، ولي اگر هنرشان همان از برکردن نصوص ديني و عدم تفقّه و تدبّر و عمل به مفاهيم باشد، از مصاديق اشکار فرمايش حضرت هستند. ت صادق خواهند بود که: « وَ کُلُّ أُمَّةٍ قَد رَفعَ اللهُ عنهُم عِلمَ الکِتابَ حينَ نَبَذُوهُ وَ وَلَّاهُم عَدُوَّهُم حينَ تَوَّلُوهُ وَ کانَ مِن نَبذِهِمُ الکِتابَ أن أَقامُوا حُرُوفَهُ و حَرِّفُوا حُدُودَهُ فَهُم يَروُنَهُ وَ لا يَرعَونَهُ وَ الجُهَّالُ يُعجِبُهُم حِفظُهُم لِلرِّوايةِ وَ العُلَماءُ يَحزُنُهُم تَرکُهُم لِلرِّعايَة... »(30).
منابع و مآخذ:
1. الاصول من الکافي، کليني محمد بن يعقوب، تهران، دارلکتب الاسلاميه، 1381ق.
2. الأسفار الأربعة، صدرالدين شيرازي( ملاصدرا )، قم، شرکة دارالمعارف الاسلاميه، 13287ق.
3. الاصول الاصلية، فيض کاشاني، تهران، دانشگاه تهران، 1390ق.
4. الاعتذار، فيض کاشاني، در: ده رساله فارسي از فيض، اصفهان، مکتبة الإمام اميرالمؤمين(عليه السلام)، 1371.
5. الانصاف، فيض کاشاني، در: ده رساله فارسي از فيض، اصفهان، مکتبة الإمام أميرالمؤمنين(عليه السلام)، 1371.
6. بشارة الشيعة، فيض کاشاني، ضمن رسائل فيض چاپ سنگي.
7. ديوان اشعار، فيض کاشاني، قم، منشورات اسوه، 1371.
8. الخرائج و الجرائح، راوندي قطب الدين، مؤسسه الامام المهدي(عليه السلام)، قم 1404ق.
9. سفينة النجاة، فيض کاشاني، قم، بي جا، بي تا.
10. علم اليقين، فيض کاشاني، قم،
انتشارات بيدار، 1426ق.
11. قرة العيون، فيض کاشاني، در: الحقايق فيض کاشاني، تهران، اسلاميه ي تهران 1378ق.
12. فهرست مصنفات فيض کاشاني، در: المحجة البيضا، فيض کاشاني، تهران، اسلاميه، 1380ق.
13. الکلمات المکنونه، فيض کاشاني، تهران، فراهاني، 1383، ق. لؤلؤة البحرين، بحراني يوسف بن احمد، دارالنعمان، النجف، 1969م.
14. المحجة البيضا، فيض کاشاني، تهران، اسلاميه، 1380ق.
15. الوافي، فيض کاشاني، مکتبة الامام اميرالمؤمين(عليه السلام)، 1406ق.

پي‌نوشت‌ها:

1. پژوهشگر و مصحح حوزه هاي فلسفه، کلام و عرفان.
2. « مَن عَملَ بِما عَلِمَ وَرَثَهُ اللهُ عِلمَ مَا لَم يَعلَم » الخرائج و الجرائح، ج3، ص 1058،. سيد محمد مشکات برخي فتواهاي فيض( قدس سره ) را که مخالف بيشتر فقيهان است درمقدمه ي کتاب المحجة البيضاء( ج1، صص 34-38، ج4، صص 17-16 )که توسط آن مرحوم منتشر شده- ياد نموده است.
3. ر.ک: قرة العيون، صص 444-440؛ الکلمات المکنونة، صص 228-217؛ الحقائق، صص 21-15؛ الوافي، ج1، صص 18-13؛ المحجة البيضا، ج1، صص 52-49.
4. خدعوني نهبوني أخذوني غلبوني *** و عدوني کذبوني فإلي من أتظلّم.
5. ملک الشرق تشرّق و الي الروح تعلّق *** غسق النفس تفرّق رفض الکفر تهدّم.
6. جمعه/4.
7. لقمان/20.
8. مؤمنون/ 53-54.
9. انعام/28.
10. نحل/89.
11. عنکبوت/51.
12. نحل/ 89.
13. بقره/102.
14. نحل/ 26.
15. بقره/282.
16. مريم/ 93.
17. آل عمران/7.
18. طه/82.
19. هر سالکي زماني که به گذشته خود مي نگرد خود را مقصّر مي بيند و عذر تقصير مي خواهد، اين معني نه در سخنان سالکان، که در دعاهاي معصومان- نيز که گل سرسبد آفرينش اند- ديده مي شود، اکنون براي نمونه کلماتي از استاد فيض- صدر المتألهين- نقل مي کنم که نشان مي دهد آنچه فيض نوشته است نيز سخن ناآشنايي نيست: « ... و من توان خود را در زمان گذشته- از اول جواني- در فلسفه ي الاهي به کار گرفتم، به اندازه اي که به من نيرو داده شده بود و از کوشش فراوان سهم داشتم، آثار حکماي گذشته فضلاي پس از آنان را پي گرفتم، از نتيجه هاي يافت ها و ديدگاه هاي ايشان استفاده کردم و آنچه را که در کتاب هاي يونانيان و سرکرده ها و معلمان ايشان بود به دست آوردم... همان گونه که از بيشتر کساني که با کتاب هاي علم و عرفان سرو کار دارند همين روش ديده مي شود. سرانجام واماندگي آگاهي و درمانگي طبيعت مرا بر آن داشت که در گوشه اي تنهائي گزينم؛ پر شکسته و از آرزوها بريده و تنها بر واجباتي که بر من بود بپردازم و به جبران کمبودهايي که در راه خداوند داشتم؛ نه درسي مي گفتم و نه کتابي مي نوشتم. اين بود که به گونه اي غريزي رو به سوي مسبّب الاسباب کردم، و به طور طبيعي به آسان کننده ي سختي ها ناليدم، و چون زمان درازي بر اين منوال گذشت، نفس من در اثر مجاهدات طولاني شعله اي نوراني گرفت و قلبم در اثر رياضت هاي فراوان به شدت ملتهب شد، نورهاي ملکوت بر آن تأبيد و پنهان هاي جبروتي در آن حلول کرد، و الطاف الاهيش شامل شد... »( اسفار اربعه، ج1، ص 4 ).
20. پايان آنچه از رساله ي انصاف( صص 198-183 ) نقل شد.
21. سفينة النجاة( ص 119 ): « و لنقصّن عليک من اجتهادات المجتهدين في مسائل الذين ما يتبيّن لک به انّهم کيف يضعون ( ظ: يصنعون ) و أنّي يؤفکون »؛ همان( ص 141 ): « و حيث انتهت سفينتنا في بحرالاختلاف إلي ساکل النجاة، و جرت بنا إلي منازل الهداة، لنرسلها عن الجريان و نمسک القلم عن الطغيان، بسم الله مجريها و مرسيها، و إلي ربک منتهيها فيابنيّ ارکب معنا و أدخل معک من تبعنا، لا إکراه في الدين، قد تبيّن الرشد من الغيّ، و تميّز القول الميّت من الحيّ، و کشف الغطاي من البين، و لاح الصبح لذي عينين فإن آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا، و إن تولوا إنما هم في شقاق، و لئن اتّبعت أهواء هم بعد ما جاءک من العلم فما لک من الله من وليّ و لا واق... ».
22. قرة العيون، صص 332-331.
23. همان، ص 358.
24. همان، ص 375، مقاله ي 5( مقايسه کنيد آن را با کلمه ي 3 )، همان، ص 378، مقاله ي 5 مقايسه کنيد آن را با کلمه ي 4.
25. رک: کلمات مکنونه، ص 159، س 10؛ قرة العيون، ص 469، س 11.
26. کلمات مکنونه، ص 97، س 2؛ قرة العيون، ص 382، س 15.
27. کهف/65.
28. وافي، ج1، ص 10.
29. الاصول الاصليه، 167.
30. اصول کافي، ج8، ص 53.

منبع مقاله :
به کوشش شهناز شايان فر؛ (1392)، فيض پژوهي (مجموعه مقالاتي در معرفي آرا، احوال و آثار ملامحسن فيض كاشاني)، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول